سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باکلک صبح بر ساحل قلم نقش دریا می زنم نقش فردا

اوقات شرعی
چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15945

 
 
درباره خودم
باکلک صبح بر ساحل قلم نقش دریا می زنم نقش فردا
مهرداد
سلام ممنونم از اینکه به ساحل قلم من امدیدو فقط یک نکته در باره این وبلاگ این که هر کسی در وجودش یک دریایی داره و شایدهم یک اقیانوس ویا بزرگتر چه بدونه چه ندونه و وقتی به فرض یک من نوعی یک چیز می نویسه ازاون دریا نشآت میگیره دیگه !پس اون کاغذ یا صفحه ی اینترنتی ویا هر جای دیگه می شه ساحل اون حرفی که نوشته .که این حرف رو کسی تو اون دریا نمیتونست بخونه ولی در این ساحل که ساحل قلم نام میگیره میتونه بخونه ونظر بده پس این شماو این ساحل قلم وبعد تظرات شما!در ضمن سعی می کنم ان شاالله نوشتنم استمرار پیدا کنه برای اطلاعات بیشتر به مطلب من رو میشناسید؟در همین وبلاگ مراجعه کنید والسلام
 
 
موسیقی وبلاگ
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
فهرست موضوعی یادداشت ها

من کیستم؟منو میشناسید؟[3] . غم نامه ی نان![2] . راز رشید-سید حسن حسینی[2] . شعر[2] . غم نامه . اوح عطش -سهیل محمودی . جملات کوتاه وزیبا . مولانا . نی نامه ی قیصر .

 
 
آرشیو

بهار 1387
زمستان 1386

 
 
لینک دوستان

پایگاه اینترنتی1122
قیصر امین پور
معلم عزیزم دکتر صفره
استاد سید مهدی شجاعی
استاد شهاب مرادی
دوست عزیزم محسن کوهنوردوشاعر
زنده یاد سید حسن حسینی
علی رضا قزوه
دکتر محمدرضا ترکی
سهیل محمودی
افلاکیان خاک نشین

 
 
لوگوی دوستان


 
 
همنشین مولانا

سلام!

این شعر که در زیر می خوانید به احتمال زیاد آخرین غزل مولاناست و هنگامی که مولانا در بستر بیماری بوده ا و صدرالدین قونیوی_ یکی از منتقدان سر سخت او _به عیادت او میرود خطاب به مولانا می گوید:خدا شفایت دهد!ومولانا در جواب او این غزل زیبا را می سراید.متن این شعر را از اینجا نقل میکنم.البته متن همین دیدارو اطلاعاتی درباره ی مولانا را نیز میتونید در سایت مذکور بخوانید.

چه دانی تو؟که در باطن چه شاهی همنشین دارم

رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم

بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم

وز آن کوه آفریدستم هزاران آفرین دارم

گهی خورشید را مانم، گهی دریای گوهر را

درون عز فلک دارم، برون ذل زمین دارم

درون خمره‌ی عالم چو زنبوری همی گردم

مبین تو ناله‌ام تنها که خانه‌ی انگبین دارم

دلا گر طالب مایی بر آبر چرخ خضرایـی

چنان قصریست حصن من که امن‌الامنین دارم

چه با هولست آن آبی که این چرخست ازاوگردان

چو من دولاب آن آبم چنین شیرین حنین دارم

چو دیو آدمی و جن همی بینی بفرمانم

نمی‌دانی سلیمانم که در خاتم نگین دارم؟ !

چرا پژمرده باشم من؟ ! که بشکفتست هر جزوم

چرا خر بنده باشم من؟ براقی زیر زین دارم

کبوتر خانه‌ی کردم کبـوترهای جانها را

بپرای مرغ جان این سو که صد برج حصین دارم

شعاع آفتابم من اگر در خانها گردم

عقیق و زر و یاقوتم، ولادت زاب و طین دارم

تو هر گوهر که می‌بینی بجو دری دگر در وی

که هر ذره همی گوید که در باطن دفین دارم

تو را هر گوهری گوید:« مشو قانع به حسن من

که از شمع ضمیر است آنکه نوری در جبین دارم»



مهرداد(جمعه 86 بهمن 19 ساعت 2:4 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نی شکسته
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved